رویا رستمی و عاشقانه هایش

ساخت وبلاگ
پایش را روی گاز گذاشت و با میانبر زدن خودش را به شرکت رساند. امروز زنانه آمده بود با تم روشن، روشن عین آفتاب! خوب پوشیده بود، تابستان را روی سینه اش سنجاق کرده و برای دلخوشی خودش و مردی که می دانست سیب را محض ندایش خاص دوست دارد، عطر سیب را روی ساعدش اسپری کرد. با دستانی که از حرص مشت شده بود سوار آ رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 235 تاريخ : جمعه 30 تير 1396 ساعت: 2:52

اگر یک درصد هم این مرد به هومن و قتل نریمان ربط داشت، روزگارش را سیاه می کرد. *************************** از سردی و بی تفاوتیش حرصش می گرفت. اصلا درکش نمی کرد. این همه خودداری چه معنی داشت؟ اصلا مگر می شود مرد باشی، به مردانه بودن بنازی و این همه در مقابل زن ها بی تفاوت باشی؟ باشد...مرد باشد...سخت ب رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 27 تير 1396 ساعت: 4:26

حاجی دستش را بالا گرفت و گفت:خوبم باباجان، این جوون به موقع منو کنار کشید. هلن مشکوک و پر حرف نگاهش کرد. فراش مسجد قبل از حاجی به سمت موتور سوار رفت. حاج آقا تنهایش گذاشت و به سمت مردی که با موتورش به دیوار خورده رفت. مرد بیچاره سر زانوهایش پاره شده بود و به علت پوشیدن تی شرت، دست هایش روی زمین کشید رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 241 تاريخ : دوشنبه 26 تير 1396 ساعت: 2:29

هلن متعجب به مردی که جور خاصی نگاهش می کرد با اخم نگریست و گفت:کارتون آقا؟! انگار یکی او را به سمت سرازیری هول داد. به خودش آمد و گفت:معذرت می خوام. هلن با همان جدیت نگاهش کرد. -آدرس اینجارو بهم دادن گفتن می تونید ترجمه کنید. -بله درسته! از جیب کتش، دفترچه ی دست نویس کوچکی را بیرون آورد و روی پیش خو رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 208 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 1:23

فصل پنجم آذر با عصبانیت دستانش را روی میز گذاشت، خودش را به سمت پوریا خم کرد و گفت:داری چیکار می کنی؟ نگو آروم نشستی و رضایی رو فرستادی کاراتو کنه که ابدا باورم نمیشه. پوریا اشاره ای به شاگردش کرد که از طلافروشی بیرون برود. اصلا دوست نداشت وقتی آذر عین همیشه سرزده می آمد و توپش پر است، شاهد بگومگویش رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 242 تاريخ : چهارشنبه 21 تير 1396 ساعت: 13:48

هلن با تمسخر نگاهش کرد. به نظر نمی رسید مرد روبرویش خنگ باشد. چشمان آبی تیره اش که کمی بیش از حد تیز می زد. نوعی جدیت و خشم درون چشمانش سوسو می زد. پوریا با سرگرمی و لبخند کجی گفت:خب؟ هلن بی هوا قدم به جلو گذاشت که پوریا مهلت نداده، دستش را توی سینه اش زد و او را به عقب هل داد. با حرص و خشم غیرعادی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 251 تاريخ : يکشنبه 18 تير 1396 ساعت: 12:16

کنار قبر نشست. دسته گل ارکیده اش را روی قبر گذاشت و نگاهش روی خطاطی نامش هجی شد. لب زد:زود رفتی لعنتی! پسربچه ای با بشکه ای آب از کنارش رد شد که دست تکان داد و گفت:هی پسر! پسر بچه نگاهی استفهام آمیز به او انداخت. از جیبش اسکانس ده تومنی درآورد و گفت:اینو بگیر بیا این قبرو بشور. معمولا روزهایی غیر از رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 234 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 2:43

فصل چهارم از شب قبل بساط آش را علم کرده بودند. حبوبات پخته شده بود و سبزهای پاک  و خورده شده درون دیگه قل قل می کرد. بوی پیاز داغ تمام حیاط را برداشته بود. دخترهای قامیل کم حال شده بودند. اما زینب و هلن درون مجلس نشسته و بقیه برای تسلیت می آمدند. زینب کم مانده بود که باز هم از حال برود. آنقدر شیون ر رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 205 تاريخ : سه شنبه 13 تير 1396 ساعت: 15:05

-دنبال یه کتابم، یه رمان به اسم فریب! آینه لبخندش را حفظ کرد و گفت:اسم نویسنده رو دارین؟ -نه متاسفانه! این کتاب را ندایش دوست داشت. چندباری که سراغ کتاب را گرفته بود گفتند تمام شده و باید چاپ مجدد شود. زل زد به هلن! شبیه ندایش بود اما نه آنقدر که نتواند تشخیص دهد. یعنی دقیق که می شد ته چهره ی آنها ش رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 277 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 6:49

فصل سوم صدای کفش های پاشنه بلندش سالن بزرگ را پر کرد. مانتوی تابستانه ی نارنجی رنگش با عرقی که کرده بود به کمرش چسبیده بود. با چندش خودش را به کولر رساند و همانجا ایستاد. جمشید با پرستار جوانش از آسانسوری که تازگی برای رفت و آمد راحت تر او، به دستور پوریا در ساختمان تعبیه شده بود، بیرون آمد. آذر با رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 256 تاريخ : جمعه 9 تير 1396 ساعت: 5:16

زلیخا کنار زینب نشست و بشقاب هندوانه اش را جلویش کشید و گفت:فریده، پس بنیامین کجاست؟ فریده با حرص گفت: باشگاه، هرچی گفتم دعوت خونه ی عموتیم امشب نرو، هی بازو برا من جلو میده و میگه مامان اینارو با باشگاه رفتن ساختم اگه هرروز به یه دلیلی نرم آب میشن میره. زلیخا خنده ی ریزی کرد که زینب گفت:چیکار داری رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 227 تاريخ : چهارشنبه 7 تير 1396 ساعت: 3:03

در عجیب ترین حالت ممکن از درخشش طلا خوشش می آمد. مادرش که طلاهایش را دورش می انداخت عین ملکه ها می شد. اصلا هم مهم نبود که مردم بگوید عین کولی ها یا تازه به دوران رسیده ها خودش را پر از زرق و برق کرده است. او زنها را اینگونه دوست داشت. برای ندا هم کم نمی گذاشت. برای هر تولد یا مناسبتی برایش تکه ای ط رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 289 تاريخ : دوشنبه 5 تير 1396 ساعت: 2:27

با تمام جانش امیدوار بود بتواند هومن را نجات دهد. توان از دست دادن عزیز دیگری را نداشت. ماشین را روشن کرد و به سمت بازار هنر رفت. ****************************** از تاکسی پیاده شد. تیزی آفتاب باعث شد، پلاستیک های خریدش را روی زمین بگذارد و مقنعه اش را کمی جلو بکشد و چشمانش را ریز کند. دیروز بابکِ شیط رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 298 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 2:43

خلاصه:تو همه رمانام از یه دختر زیر 24 سال نوشتم این بار از یه زن 28 ساله می نویسم و دختر 7 ساله اش نیکی.... وصال 9 سال پیش عاشق مردی شد و زن بودنش رو مدیون صیغه و عشقش به او مرد بود... که نتیجه اش شد نیکی و مردی که بدون فهمیدن از داشتن نیکی، وصال رو ترک کرد. وصال خودش مرد خونه شد و دخترش رو بزرگ کرد رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 906 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52

سلام دوستان خوبم...امشب نمی تونم پستی بذارم. خودم کشتم اینقد فشار آوردم به مغزم اما ذهنم خالیه خالیه...هیچی توش نیست که بنویسم. هرچند تا الان مشغول سفره و کاراش و کارام بودم. فردام کلی مهمون دارم، باید زود کارمو کنم که فردا نخوام عین این دستپاچه ها هی این ور و انور برم. باز معذرت می خوام که امشب پچی رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 245 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52

-بر می گردم.
نگاهش روی ساختمان سلطنتیشان بخیه خورد.
این خانه و تمام اهلش بدهکارش می ماندند....
*
*
*
*
نفس عمیقی کشید.
لبخندش مثل یک تو دهنی حرصی بود.
لب زد:من برگشتم.

بزودی....❤️

رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 472 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52

سلام به دوستان بهتر از آب روان...عصر قشنگ و سردیه. پاییز یهو تو این ماه آخری داره هرچی تو چنته داره رو می ریزه بیرون. یکم حرف بزنیم و ان شااله اماده بشیم برای رمان ویرانی. اول اینکه فکر نکنم بتونم خلاصه ی خیلی دقیقی براش بگم. شایدم اصلا خلاصه ای نداشته باشه. ویرانی یه طرح ساده تو ذهنم بود. اما به مر رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52

دوستان گل...فدای چشم و چالتون... چرا همتون منظورم من چپکی برداشت کردین. منظورم من اینه که شماهایی که از اول رمان چه اینجا و چه کانالم دنبالم کردینتا اخرشم می تونید بخونید. شرایطی که گفتم برای اون گروه دوستانیه که رمان به نصف رسیده یهو سرو کله شون پیدا میشه. من پستهام به 50% که رسید هم از کانال هم از رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 221 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52

-بفرمایین. قیمت کتاب ها را حساب کرد و جوان پرداخت کرده، از کتابفروشی بیرون رفت. آینه از کیفش چندین ورقه ی لوله شده را بیرون آورد و روی میز هلن گذاشت و گفت:برای هفته دیگه می رسی تحویلشون بدی؟ من قول دادم که سروقت تحویل بدم. هلن دستی به پیشانیش کشید و گفت:سروقت تحویل میدم. آینه صندلی را عقب کشید و خود رویا رستمی و عاشقانه هایش...
ما را در سایت رویا رستمی و عاشقانه هایش دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roha1368a بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 1 تير 1396 ساعت: 2:52